پاریس تمثیلی از خیال لب های توست شهر بوسه های تب دارم می نوشم شراب لبت را مست در شب کریسمس تلو تلو خوردم در شانزلیزه آغوشت که انتها ندارد این خیابان گناه بگذار همه ببینند همه بدانند من مریم مجدلیه ام و توعیسای من و چشمهای من خاکستری ست که از عمقهای آن ققنوسهای رنج جهان می زایند تنهایم از آن زمان که شیدایی خجسته ام از من ربوده شد مرور میکنم هر شب قبل از خواب تمامِ عشقم را مانند قرصِ آرام بخشی که دکتر برایم تجویز کرده مرورت اما آرامم نمی کند بلکه تنها دلتنگ تر می شوم و این قصه تلخِ هر شبِ من است همه ي اين ها براي توست تا لبخندي بزني و من آرام بگيرم ساز ِ دست هايم را کوک کرده ام تو را مي شناسند مگر مي شود خاطره باشد و تو نباشي کافي ست نه با چشم چشمهایم را باز میکنم تو را میبینم دوست داشته شدنم را میبینم بیقرارت میشوم، هر روز بیشتر از دیروز تو را دلبرانه عاشقانه دوست میدارم و این خودش شروع چند باره یِ زندگیست مرا آرام دوست بدار میان نفس کشیدن های مدامت میان مرمرین بلور نگاهت و رهایم کن در خویش تا حضور مقدس آرامش که تب کند وجودم از تداوم لبخندت بر سایه سار شکوفه زار دستانم مرا آرام دوست بدار از هرم گرم نفس هایت تا نهایت عشق اجازهات را از آسمان گَرفته ام عـوضِ ستارهی نداشته ام امشب دیوانه ی انحصاری ات باشم ماه جان ابر که سهـل است اصلاً پشت خدا قایـم شـو جفتتان را خواهم بوسیـد عشق شعبه ی دیگری ندارد به جز چشم های تو تو با همین چشم ها پشت پیشخوان دوستت دارم عاشقانه می ایستی و راه به راه برایم ناز می فروشی و هی ناز می فروشی و ناز می فروشی دیشب به خیالم به لبت بوسه زدم. صبح شد نفسم عطر تـو دارد هنـوز
:: برچسبها:
دلنوشته غم فرال,
|