عشق زخمی شده است که دردش از درون زبانه میکشد سخت دلبسته اشکهایم هستم
اشکی که برگونه هایم مینشند بچگی ام را به یاد میاوردکهه چگونه ارزوهایم به حرکت در
اوردن قایق کاغذی بود ارزوی من دیگر نیاز شده کسی را میخواهم که دستش را روی قلبم
بگذاردوبگوید دوستت دارم ومن با تمام وجود احساسش کنم ودر کلماتش صداقت نهفته باشد
یاد گرفته ام شبها چشم به اسمان بدوزم پرنورترین ستاره زندگی ام را بنگرم واز خودسوال کنم
که ایا اونیز به فکر من هست امشب همه چشمانم گرم شده دربستری ارام اماوجودی پرتلاطم
خسته شده ام هر شب عکسهایش را بر سینه ام گذاشته تا تپش قلبم را احساس کند وبا اشک
وحسرت فردا وبه امید وصال او بیدارشدن خدایا دلم مرحمی میخواهد ازجنس خودت نزدیک ...
بی خطر ..........بخشنده ........بی منت......
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,
|