درسکوت شبهای تنهایی ام باران میبارد انگارتنهایی برایم نماز باران خوانده
تاقطره های باران بیایدودلم را از غمی که رویش نشسته پاک کند درخلوتم
ازش عاجزانه التماسش میکنم که بیاید ازش میخواهم که بیاید ودستانش را
به من بسپاردتابا یکدیگر در زیرباران عشق قدم بزنیم ولی ازاخرین روزی که در
زیرباران قدم زدم قطره های اشکم با باران یکی شدمن همدم تنهایی هستم
وتنهایی نیزمرا ازخدا طلب میکند مقصر تنهایی ام خودم هستم چون خودم نگاهها
ر پس میزنم وخودم ازخودم سوالهای بی جواب این عشق اتشین را میکندبازبه سراغ
قدم برداشتن روی برگها با ملودی باران را میگرفتم وخودم را همراه سکوت مرگبارم زیر
ان رگبار باران خیس میشوم ودستهایم رابرای اجابت بالا میبرم لبهایم میخواستند بگویند
همین چشمها تاکنون او را تنها گذاشته کاش قطره های باران بدانند که چقدر دلتنگش
هستم خود را در کناراو وپشت پنجره حب کرده ام وهنوز بی قراراو هستم وهنوز هم دلتنگ
ان بوی خاک ووضو با قطره های باران هستم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,