میدونے دلبࢪ دوسٺ دارم باهم باشیم ٺا بےنهایٺ دنیا انقد؎ ڪہ با هم همہ چیزو ٺجربہ ڪنیم شڪسٺ بخوریم دسٺ همو بڪًیریم بلند شیم موفق شیم ٺو بغل هم یہ دل سیر بخندیم سخٺے بڪشیم ولے ڪنارِ هم بودنمون قوٺِ قلبمون باشہ من همہ اینا رو با ٺُو میخوام هر شب به شعرهایم پناه می برم چون به تو در آنجا دسترسی دارم اینجا تنها جاییست که بی تو نمی مانم هرشب تـــ♡ـــو را بہ آغـ.ـوش میگیرم در خیالم و من غـرقِ آرامشم در شوق ِ خیالت آغوشت آتشـڪَاهِ نفـس هاے من اسـت وقتی کـه در میانِ هر دم و بازدم ناقوسِ قلبم را به صدا در می آورد و وردِ ضربانم را در معبدی به قدمتِ لبهایت سرخ تر به بوسهها پیوند می زند دَر سڪوٺِ شَب ڱوش ڪٌن حَٺےٰٰ اَز این فآصلہِے دورٍ هَم مےٺَوآنے صِدآےِ ٺَپش هآےِ قـَــلبِ مَرآ بشنَوی ڪہِ بہ ِخآطرِ ٺَو↬مےٺَپَد آنقدر خاص دوستت دارم كه يك ذره از خودم را براى خودم نگه نداشتم دنيا پر از آدمهاييست مثل من كه خودشان را جايى جا گذاشتند كه ديگر هيچ جايى براى بلندشدنشان نيست کاش میﺷﺪ ﯾﮏ روز ﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺰﻧی ﺑﮕﻮﯾی ﺑﺎﺩﺳﺖِ پر ﺁﻣﺪﻩﺍم ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ، ﺑﺎ ﻗلبی ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦها ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮﻭﻡ
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|