. شوق دیدار تو را دارم، نمی آیی چرا ؟ مثل باران تند می بارم، نمی آیی چرا ؟
خسته ام از درد ، از آهنگ های بی کلام خسته از آهنگ گیتارم، نمی آیی چرا؟
غرق در کابوس می مانم، مجال خواب نیست.. من چرا تا صبح بیدارم؟ نمی آیی چرا ؟
رفته ای! با خاطراتت اشک می ریزم هنوز باز غم در سینه می کارم، نمی آیی چرا ؟
ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی بی تو در بستر گرفتارم، نمی آیی چرا ؟
نسخه ای پیچیده دکتر، بوسه بر لب های عشق آه محتاج پرستارم، نمی آیی چرا ؟
هیچ کس من را پرستاری به جز روی تو نیست از تب این عشق بیمارم، نمی آیی چرا ؟
چرا نمیایی من را ازدردم فارق کنی یک باره من را ازدردروزگار فارق کنی
:: برچسبها:
شعر ,
|