ماه در آغوش شب به خواب مى رود من هنوز بيدارم مگر مى شود بى تو به خواب رفت خاطره ها صف مى كشند به خيالم و من خمار يك لحظه ديدنت با من چه كردى هیچ چيز جاى خودش نيست در تنم لحظه ها تب دارند و من چه بى تابانه بر شانه هاى سياه شب با خيال تو سفر خواهم كرد اگر تمام تنت بوسه میشد و تمام تنم لب شاید، میتوانستم ببوسمت ودریغ از لبان ناتوان من و ابدیتی که توئی از یک بوسه هزار باغ گل میشکفد هزار دریا هزار رود و هزار پرنده آواز میخوانند از یک بوسه هزار دریچه باز میشود و هزار افق و اگر آن بوسه بر لبان تو باشد و اگر آن بوسه از آن من باشد خواب دیدم در ڪوچههایت رازهایم را میفروشی لبخند میزنی به عشقم راست است ڪه میگویند لبخند در خواب شگون ندارد پا برهنه تا ڪُجا دویده ای ڪه این همه گل شڪُفته است من و تیرِ چراغ برق دردمان یڪیست شب ڪه میشود سرمان تاریڪ دلمان پُرنور صبح ڪه میشود سرمان سنگین دلمان خاموش پیچڪ نگاهم دزدانه تا پشت پنجرهیِ اتاق تو بالا امده با من حرف بزن من تنها تنهایی هستم که جز تو کسی نمی تواند شریک تنهاییم باشد با من حرف بزن که من تنها صدایی هستم که بی تو در سکوت خود خیره میشوم با من حرف بزن که روزگارم نه که نمی گذرد که تمام دنیای من بی تو جمعه میگذرد باور کن نگاهت تعبیر تـمامِ عـاشقانه هاست حتی زمانی که ندارمشان دوست داشتنت مثل سرمای خوب زمستان است میرود در دل و جانم باور کن نگاهت تعبیر تـمامِ عـاشقانه هاست حتی زمانی که ندارمشان
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|