???? دَر این قَحطی عِشق دِلَم صَندوقچِهاےست ڪوچَڪ و مُحڪم مَملُو از عِشقِ تُو اما دَرونَش نامُ تُرا دَر پارچِهےسِفیدِ مُحَبَت پوُشاندِهام مَن هَنوز هَم به دُور از چِشمِ حَسُودان دوستتدارم شب چشمان توست در دم و بازدم نفسهایم ڪه بیبهانه مرا به زندڪَی میخواند و روحم را به نرمی نوازش میدهد مثل طنین زیباے عشق مثل رد بوسههاے ڪَرمت برڪَونههاے خیالم ڪاش میدانستم چه ڪردهایی بیآنڪه ببینمت آرام جانم شدهایی عاشقی شوخیِ سنگینے بود ڪه این روزگار با من ڪرد ارمغانش موهاے سفــید روزهاے سیــاه و سالهایــے ڪه عاشــقي ڪردم بے آنڪہ معشوقے داشتہ بــاشم هر روز اتفاق عاشقانه تری در من رخ می دهد دیروز در خیالم تو به شکل پیاده رویی بودی که تو را آنجا دیدم امروز به شکل شاخه گلی سرخ بود که تو برایم هدیه کردی و فردا شک ندارم به شکل رقص کُردی خواهد بود که تو دستهایم را می گیری و من قدم هایم را با قدم هایت هماهنگ میکنم ڪنارم بمان چشمانم بدجور بہ نور چشمانت نیاز دارد ناتمام مرا تمام ڪن با یڪ نڪَاه با یڪ سخن با یڪ ماندن من پُࢪ از دوست داشتنِ توام پࢪ از ذراتِ معلّقِ عشقت پࢪ از آغوشی که الگوے قد و قوارهی توست و حجمِ تنِ تو را در خودش گود انداخته است من مسئولِ خواستنِ توام و سرودے از این بهتر براے سرودن نداࢪم ????????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|